سوالی دارید؟ از ما بپرسید، کارشناسان ما در اسرع وقت با شما تماس می گیرند.
ساعد
سامانه آموزش علوم دینی
- 09350801373
- شنبه تا چهارشنبه از ساعت 8 تا 17
- ارتباط با کارشناسان در پیامرسان ایتا
راهنمایی یعنی فراهمکردن مقدمات تفکر و زمینهسازی برای به فعلیت رسیدن قوه تفکر. [1]
تفکر یک قوه انسانی است که باید به فعلیت برسد. این قوه زمانی به فعلیت خواهد رسید که زمینهها و مقدمات لازم آن شکلگرفته باشد؛ لذا کار یک استاد فراهمکردن مقدمات و زمینههای به فعلیت رسیدن این قوه است.
باتوجهبه این توضیح نقطه ارتباط تدریس باتربیت نیز مشخص خواهد شد. به این صورت که تربیت زمینهسازی برای به فعلیت رساندن قوای انسانی هست و ازآنجاکه یکی از قوای انسان، قوه تفکر است، جزئی از تربیت زمینهسازی برای به فعلیت رساندن قوه تفکر خواهد بود؛ لذا یک مربی موفق یک استاد موفق و یک استاد موفق یک مربی موفق هست
[1] این زمینهسازی اعم است از اینکه صرفاً اطلاعات به مخاطب منتقل شود، بدون هیچ ترتیبی و بدون هیچ نظم خاصی و اینکه این اطلاعات با طرح مسأله و فرصت برای تفکر فردی، گروهی و نقد نظریات علم آموزان به آنها منتقل شود.
مرحوم مظفر در کتاب المنطق فکر را اینگونه تعریف میکنند: «تفکر انجام عملیات عقلانی در معلومات موجود بهخاطر دستیابی به مطلوب است و بهعبارتدیگر تفکر حرکت عقل بین معلوم و مجهول است.» [1]
ایشان در ادامه این تعریف را اینگونه توضیح میدهند که: «عقل انسان هنگامیکه با مشکل و مجهولی مواجه میشود و تشخیص میدهد که این مشکل جزء کدام قسم از مشکلات و مجهولات است، عقلش به معلوماتی که نزد انسان موجود است و مناسب با این نوع مشکل است پناه میبرد و بین آنها میگردد تا معلوماتی که مرتبط با مشکل است را پیدا کند. پسازاینکه معلومات مرتبط با نوع مشکل را پیدا کرد، عقل این معلومات را کنار یکدیگر قرار میدهد تا توسط آنها مشکل و مجهول را حل و معلوم کند.» [2]
و درنهایت مراحل فکر را به ترتیب ذیل بیان میکنند:
در ادامه مراحل تفکر را به زبان ساده و در قالب دو مثال تبیین میکنیم.
۱. مواجهه با مشکل (نقطه شروع)
فرض کنید یک زیستشناس میخواهد مقالهای دررابطهبا آب بنویسد و در آن به این مسئله پاسخ بدهد که «آب چیست؟ چه خواص و آثاری دارد؟». منتهی در تعریف آب با مشکل مواجه شده است و توانایی ارائه تعریف جامعومانعی از آب را ندارد. اتفاقاً شنیده است که شما روش تعریف را در منطق فراگرفتهاید؛ لذا نزد شما میآید تا به او در تعریف آب کمک کنید. شما چه میکنید؟
۲. شناخت نوع مشکل
در این مرحله شما باید به کمک این زیستشناس مشخص کنید که آب زیرمجموعه کدامیک از جامدها، مایعها و گازها است؟
۳. ذاهبه
در این مرحله شما باید به کمک این زیستشناس مشخص کنید که علاوه بر آب دیگر چه مایعاتی وجود دارد؟
به کمک او این مایعات را لیست کنید؛ مثلاً اسید، آبپرتقال و …
۴. دائره
در این مرحله باید به کمک این زیستشناس خصوصیات و آثار تکتک این مایعات را لیست کنید و تا جایی این کار را انجام بدهید که یک خصوصیت و شاخصهای در آب پیدا کنید که در دیگر مایعات وجود نداشته باشد.
مثلاً بررسی کنید که اسید چه خصوصیاتی دارد و چه خصوصیتی در اسید وجود دارد که در سایر مایعات وجود ندارد؟ یا اینکه تمام خصوصیات آبپرتقال را بررسی کنید تا خصوصیتی را در آن پیدا کنید که در سایر مایعات وجود ندارد. یا اینکه وجه امتیاز آب چیست؟
مثلاً به این نتیجه میرسید که وجه امتیاز آب «بیبو، بیرنگ و بیمزه بودن» است.
۵. راجعه:
در این مرحله باید وجوه اشتراک آب با سایر مایعات را با وجه امتیاز و افتراق آن با سایر مایعات ترکیب کنید. (وجه اشتراک+ وجه امتیاز= تعریف آب)
مثلاً: مایع+ بیبو، بیرنگ و بیمزه = آب مایعی بیبو، بیرنگ و بیمزه است
فرض کنید در دهه اول محرم برای تبلیغ به دانشگاه رفتید و بهخاطر سخنرانی عالمانه و زیبایی که داشتهاید مقبولیت و جایگاهی نزد دانشجویان و اساتید دانشگاه پیدا کردهاید. به همین خاطر دانشجویان و اساتید دانشگاه بحث و گفتگو با شمارا ارزشمند میدانند و فکر میکنند شما میتوانید به سؤالات آنان پاسخ قانعکننده بدهید. دانشجویان یکییکی سؤالات خود را مطرح میکنند و پاسخ قانعکننده از شما دریافت میکنند. دراینبین یکی از شما میپرسد که چرا خداوند حکیم است؟ چرا مسلمانان باید زیردست باشند و مستکبران که با او مخالفت میکنند اینهمه از انواع و اقسام امکانات برخوردار باشند؟ واقعاً جایگاه این امکانات و نعمات دنیایی این است که در اختیار کافران و مستکبران باشد یا اینکه در اختیار مسلمانان؟ در راه عزت و اعتلای جایگاه کافران خرج شود یا در راه عزت و اعتلای جایگاه مسلمانان؟
در این مرحله شما باید بررسی کنید که قضیه «خداوند حکیم است» از حیث هیئت و ماده چه نوع قضیهای است؟ و چه علمی متکفل بحث از این گزاره است؟ اگر خواسته باشیم پاسخ سؤال «چرا خداوند حکیم است؟» را پیدا کنیم باید در چه علمی به دنبال آن بگردیم؟
این قضیه اصطلاحاً قضیه حملیه است، علم کلام متکفل پاسخ به این سؤال است.
در این مرحله شما باید به سراغ منابعی که حاوی اطلاعات هستند بروید.
منابع اطلاعاتی به صورتهای مختلف وجود دارند: تجربیات و مشاهدات خود، اشخاص (صاحبان تجربه و مشاهدهکنندگان+ صاحبنظران)، تصاویر (عکس و فیلم= مواد بصری)، گفتارها (گفتگوها، مصاحبهها، سخنرانیها= مواد سمعی)، اشیا، اماکن و نوشتارها (کتاب، مقاله، سند، یادداشت، لوح و تابلو، ریزفیلم)، چند رسانهایها (سیدیها و نرمافزارها)
بهعنوانمثال برای پاسخ به این سؤال میتوانید به کتاب آموزش عقاید مراجعه کنید و پاسخ خود را در آن بیابید یا به استاد عقاید خود مراجعه کنید تا شمارا در یافتن استدلال راهنمایی کند.
در این مرحله شما باید:
1- موضوع قضیه حملیه را در جایگاه حد اصغر قرار دهید و محمول قضیه حملیه را در جایگاه حداکبر قرار دهید.
2- تمامی محمولات که قابلحمل و قابلسلب از حد اصغر و حداکبر هستند و تمامی موضوعاتی که حد اصغر و حداکبر قابلحمل و سلب از آنها هستند را شناسایی کنید.
از بین محمولاتی که قابلحمل بر حد اصغر و حداکبر هستند محمولی که در این دو مشترک است را پیدا کنید.
بهعنوانمثال:
چینش صغری و کبری
یعنی اینکه بگویید: خداوند علیم است. علیم حکیم است. پس خداوند حکیم است.
[1] اجراء عملیة عقلیة فی المعلومات الحاضرة لأجل الوصول إلی المطلوب و المطلوب هو العلم بالمجهول الغائب. و بتعبیر آخر أدق ان الفکر هو: «حرکة العقل بین المعلوم و المجهول»؛ الحیدری؛ السیدرائد؛ المقررفی شرح منطق المظفر؛ صفحه 32
[2] و تحلیل ذلک: أن الانسان إذا واجه بعقله المشکل (المجهول) و عرف انه من أی أنواع المجهولات هو، فزع عقله إلی المعلومات الحاضرة عنده المناسبة لنوع المشکل، و عندئذ یبحث فیها ویتردد بینها بتوجیه النظر إلیها، ویسعی إلی تنظیمها فی الذهن حتی یؤلف المعلومات التی تصلح لحل المشکل، فإذا استطاع ذلک و وجد ما یؤلفه لتحصیل غرضه تحرک عقله حینئذ منها إلی المطلوب، أعنی معرفة المجهول و حل المشک؛ الحیدری؛ السیدرائد؛ المقررفی شرح منطق المظفر؛ صفحه 32
[3] «فتمر علی العقل – إذن – بهذا التحلیل خمسة أدوار:
1. مواجهة المشکل (المجهول).
2. معرفة نوع المشکل، فقد یواجه المشکل و لا یعرف نوعه.
3. حرکة العقل من المشکل إلی المعلومات المخزونة عنده.
4. حرکة العقل – ثانیاً – بین المعلومات، للفحص عنها و تألیف ما یناسب المشکل و یصلح لحله.
5. حرکة العقل – ثالثاً – من المعلوم الذی استطاع تألیفه مما عنده إلی المطلوب». الحیدری؛ السیدرائد؛ المقررفی شرح منطق المظفر؛ صفحه 33
اطلاعات و علم در لغت یعنی: دانستن، آگاهی، ادراک، معرفت. علم نقیض جهل است. علم یعنی ادراک حقیقت یک چیز[1]
اما در اصطلاح، دارای معانی اصطلاحی گوناگونی است که ذیلاً به آنها اشاره میشود:
مقصود از علم در اصطلاح این درسنامه، علم به معنای سیزدهم آن یعنی خصوص علم حضوری است.
مشهور حکماً علم را به «حصول صوره الشیء عندالعقل» تعریف کردهاند، اما ازآنجاکه این تعریف جامع علم حضوری و مانع علم حصولی نیست[3]، مفهوم علم نیازمند به تعریف بهتر و دقیقتری از تعریف مشهور است؛ لذا تعریف بهتر «حضور مجرد عند مجرد» است و تعریف دقیقتر «حضور شیء لشیء» است[4] و بهعبارتدیگر علم، «اتحاد روح با لایههای فوقانی وجودِ اشیا در سلسلهمراتب هستی» [5] است
محسنات این تعریف:
طبق این دیدگاه علم فرایندی است در درون که بیرون را برای شما کشف میکند. علم از بالابهپایین است نه از پایینبهبالا. علم از بیرون نیست؛ یعنی اینگونه نیست که از خارج بیاید در من. علم آن موقع است که نفس مجرد من با یک موجود مجرد ارتباط برقرار میکند و بهواسطه احاطهای که آن موجود مجرد بر موجود دیگر دارد، به آن موجود دیگر علم پیدا خواهیم کرد؛ این کتاب در عالم تجرد یک حقیقتی دارد، من با آن حقیقت مرتبط میشوم و بهواسطه احاطهای که آن حقیقت مجرد به کتاب و خصوصیات مادی آن دارد، به خصوصیات مادی کتاب، رنگ کتاب، شکل کتاب و … پی میبرم. مشائین میگفتند که حس از عالم خارج منفعل میشود و کلی میشود درصورتیکه علامه طباطبایی برعکس نظر مشاء را مطرح میکنند.
[1] استاد واسطی، عبدالحمید؛ روش تدریس با اقتباس از نظر اسلام به علم و علمآموزی؛ صفحه 32
[2] مؤلف: فیاضی، غلامرضا؛ تدوین و نگارش: رضایی، مرتضی؛ شریفی، احمدحسین؛ درآمدی بر معرفت شناسی؛ صفحه 54 الی 63
[3] طبق نظر علامه طباطبایی حقیقت علم، علم حضوری است و علم حصولی اصلاً علم نیست و اعتباری ذهنی است که در ادامه از آن بحث خواهیم کرد. طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکم؛ مرحله 11، فصل اول، صفحه 921.
[4] همان
[5] استاد واسطی، عبدالحمید؛ روش تدریس با اقتباس از نظر اسلام به علم و علمآموزی؛ صفحه 35
[6] حصول (وجود) شیئی برای شیئی دو گونه است. یکوقت آن شیء حاصلشده بالقوه است و یکوقت بالفعل است؛ اگر بالقوه باشد، اینجا حضور صدق نمیکند چون حضور یعنی تمام آن شیء بالفعل حاضر باشد؛ و اگر بالفعل باشد، اینجا وجودش حضور دارد، حضور یعنی تمام آن وجود هست و غیبتی در کار نیست. حصول یا همراه با غیبت است یا همراه با غیبت نیست به حصولی که همراه با غیبت نیست، حضور گفته میشود؛ بهعبارتدیگر حضور مختص به مجردات است و چون بخشی از شیء مادی بالفعل نیست و فقط بخشی از آن بالفعل است. لذا حاضر نیست. آن صورت علمیه را ثابت کردیم که مجرد است و وقتی مجرد است یعنی بالفعل است و وقتی بالفعل است یعنی حاضر است. وقتی حضور میگوییم تجرد از آن فهمیده میشود زیرا موجود مادی نمیتواند حاضر باشد و فقط موجود مجرد میتواند حاضر باشد.
«نیاز خلئی در وضع موجود است که به قوه تعلق میگیرد و توسط قوای نفسانی[1] به فعلیت میرسد»
بهعنوانمثال مایتحلل خلأیی در بدن است که به غذای بالقوه تعلق میگیرد و توسط قوه غاذیه به فعلیت میرسد. [2]
در ادامه به توضیح جنس و فصل این تعریف میپردازیم:
نیاز یک امر عدمی است و امور عدمی توسط مقایسه دو امر وجودی انتزاع میشوند؛ پسنیاز توسط مقایسه دو امر وجودی انتزاع شده است.
یکی از این دو امر وجودی وضع موجود است و دیگری فعلیت قوه است
بهعنوانمثال نیاز به غذای بالقوه از مقایسه بدن تحلیل رفته و بدن + بدل مایتحلل انتزاع میشود.
انقلت: نیاز یک کیف نفسانی است و مثل محبت و غم و قصه و … نه یک امر عدمی. بهعنوانمثال وقتی میخواهیم نیازی را مطرح کنیم، گفته میشود: «نسبت به فلان شیء احساس نیاز میکنم» یعنی نیاز یک نوع حس درونی و یک نوع کیف نفسانی هست نه یک امر عدمی
قلت: اگر نیاز یک کیف نفسانی باشد، در جایی که به یک شیء واقعاً نیاز داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمیکنیم نیاز صدق نمیکند؛ چراکه نیاز یک کیف نفسانی است و در جایی که واقعاً نیاز به یک شیء داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمیکنیم کیف نفسانی وجود ندارد
بهعنوانمثال انسانی که در زندگی خود آرامش ندارد؛ ولی نسبت به این موضوع احساس نیاز نمیکند طبق تعریف شما این آدم نیاز به آرامش ندارد یا انسانی که گرسنه است؛ ولی بهخاطر بیماری نسبت به غذا احساس نیاز نمیکند نیاز به غذا ندارد.
درصورتیکه درواقع اینگونه نیست. در جایی که به یک شیء واقعاً نیاز داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمیکنیم نیاز صدق میکند.
انسانی که در زندگی خود آرامش ندارد؛ ولی نسبت به این موضوع احساس نیاز نمیکند واقعاً نیاز دارد یا انسانی که گرسنه است؛ ولی بهخاطر بیماری نسبت به غذا احساس نیاز نمیکند نیاز به غذا دارد
پس نیاز یک کیف نفسانی نیست
این قوه که توسط قوای نفسانی به فعلیت میرسد، یک جوهر قائم به خود نیست، بلکه یک عرض و قائم به موضوعی است که حامل آن هست، موضوعی را که حامل آن هست ماده و وضع موجود مینامیم «کل حادث زمانی مسبوق بقوه و ماده تحملها»
بهعنوانمثال بدنی که تحلیل رفته، وضع موجود، ماده و حامل غذای بالقوه است
«وجود الشیء فی الاعیان بحیث یتریتب علی آثاره المطلوبه منه یسمی فعلاً و یقال: ان وجوده بالفعل و امکانه الذی قبل تحققه یسمی قوه، و یقال: ان وجوده بالقوه» [3]
بهعنوانمثال غذایی که هضم میشود و جزئی از بدن میشود و آثار بدن را از خود بروز میدهد، به فعلیت رسیده است و همین غذا قبل از هضم بالقوه جزئی از بدن انسان هست
ازآنجاکه ممکن است انسان نسبت به بعضی از چیزهایی که نیاز ندارد، احساس نیاز کند و بهعبارتدیگر نیاز کاذب داشته باشد، یا نسبت به چیزهایی که نیاز دارد احساس نیاز نکند، لازم است شاخص و معیاری برای نیاز ارائه شود تا انسان بر اساس آن معیار نیازهایی را که حس میکند ارزیابی کند. اگر منطبق بر آن شاخص بود، بفهمد نیازش واقعی است و اگر منطبق بر آن نبود، متوجه بشود نیازی که حس کرده است کاذب و غیر مطابق با واقع بوده است.
ازآنجاکه شاخصها لوازم بین بالمعنی الاخص تعاریف هستند و تابعی از نوع نگاه ما به مفاهیم هستند این شاخصها را باید از تعریف نیاز به دست بیاوریم
در تعریف نیاز گفته آمد که «نیاز خلئی در وضع موجود است که به قوه تعلق میگیرد و توسط قوای نفسانی به فعلیت میرسد»
باتوجهبه تعریف نیاز، شاخص آن، شاخص سهبعدی ذیل است:
یعنی نیاز آن چیزی است که این سه شاخص بر آن قابلتطبیق باشد و الا اگر حتی یکی از این سه شاخص قابلتطبیق بر آن نباشد، آن چیز نیاز نخواهد بود.
«رفع نیاز» عبارت است از «به فعلیت رسیدن یک قوه»؛ بهعنوانمثال مایتحلل خلئی در بدن است که به غذای بالقوه تعلق میگیرد و توسط قوه غاذیه به فعلیت میرسد در اینجا مایتحلل، نیاز است و غذای بالقوه، غذایی است که وارد معده میشود و شبیه جسم انسان نیست و غذای بالفعل، غذایی است که توسط قوه غاذیه شبیه جسم انسان و بدل مایتحلل میشود. در این مثال فرایند تبدیل غذای بالقوه به غذای بالفعل رفع نیاز است.
تذکر: باتوجهبه تعریف نیاز تعبیر «رفع نیاز» یک تعبیر مجازی و با مسامحه هست زیرا نیاز چیزی نیست تا قابلرفع باشد؛ بهعبارتدیگر وقتی گفته میشود «نیازش را برطرف کرد» این قضیه یک «قضیه عدمی» است[4]
[1] در رابطه با «قوای نفسانی» حدود پنج الی شش کتابی که نگاه شد، تعریفی از آن ارائه نشده بود
[2] «تعریف قوه غاذیه: «غاذیه قوهای است که مادهای را از خارج وارد جسم گیاه و حیوان و انسان میشود، ولی شبیه جسم نیست و به آن غذای بالقوه گویند، به مادهای شبیه جسم آنها، یعنی به غذای بالفعل تبدیل میکند.» عبودیت، عبدالرسول؛ درآمدی بهنظام حکمت صدرایی، جلد سوم، ص 166
[3] طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکمه؛ جلد سوم، صفحه 754
[4] گاها ذهن عدم مضاف (عدم العله) را حمل بر عدم مضاف دیگری (عدم المعلول) میکند. به این صورت که به دو وجود (وجود العله و وجود المعلول) عدم را اضافه میکند. درنتیجه دو عدم متمایز میشوند. (عدم العله و عدم المعلول) سپس همانگونه که دو وجود مضافالیه بر یکدیگر حمل میشوند (وجود العله عله لوجود المعلول) یکی از دو عدم مضاف را بر دیگری حمل میکند و قضیهای عدمی تشکیل میدهد. (عدم العله، عله لعدم المعلول) به این قضیه عدمی «قضیه عدمیه» گفته میشود. این قضایا مجاز عقلی هست؛ و ذهن اضطراراً و غیرارادی چنین قضایایی را تولید میکند. طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکمه؛ مرحله اول، فصل چهارم
کشف همان علم است، یعنی اتحاد روح با لایههای فوقانی وجودِ اشیا در سلسلهمراتب هستی و علم حضوری به آن.
آکارئون
عمل یا رفتار عبارت است از فعلوانفعالات جسم انسان؛ روابطی که جسم انسان با سایر موجودات هستی برقرار میکند، رفتار نام دارد.
آکارئون
تبدیل اطلاعات به عمل یک فرایند است. اطلاعات زمانی به عمل تبدیل میشود که این مراحل طی شود. این مراحل عبارتاند از:
هنگامیکه موجود دارای اراده (حیوان و انسان) فعلی را انجام میدهد، پنج مرحله طی خواهد شد تا این فعل صورت میگیرد. بهعنوانمثال هنگامیکه انسان آبی مینوشد یا غذایی میخورد یا کتابی را مطالعه میکند، قبل از شکلگیری و صدور این فعل ابتدا انسان این فعلی که میخواهد انجام بدهد را تصور میکند؛ یعنی در ذهن خود «خوردن آب» را تصور میکند. سپس میسنجد که «آیا این خوردن آب برای من فایده دارد یا خیر؟» درصورتیکه پاسخ به این مسئله مثبت بود و به این نتیجه رسید که «خوردن آب برای من مفید است» نسبت به خوردن آب انگیزه پیدا خواهد کرد و نسبت به آن مشتاق خواهد شد؛ سپس اراده میکند که آب بخورد و درنهایت «عمل و رفتار» که فعلوانفعالات جسمانی انسان است صورت میگیرد و جسم انسان با آب رابطه برقرار میکند و آبخورده میشود.
[1] »تحرّك منّا له مبادي خمسة إذ لا بدّ للمراد *** تصور بغاية تصديق فمن نزوعية التشويق *** ثم عقيب الشوق عزم صمما تحريك ما في العضلات اختتما
ثمّ أردنا تعديد المبادي التي لكل حركة إراديّة فقلنا: (تحرك) إراديّ (منّا له مبادي خمسة إذ لا بدّ للمراد تصوّر) أي لا بدّ من تصوّرنا للمراد أوّلا ثم (بغاية تصديق) أي لا بدّ ثانيا من التصديق بفائدة ذلك المراد (فمن نزوعية) أي القوة الشوقية فإنّها تسمّى نزوعية أيضا كما تسمّى باعثة أيضا (التشويق) ثالثا (ثمّ عقيب الشوق) إذا أكّد (عزم صمما) رابعا و هو الإرادة ثمّ (تحريك ما) أي قوّة (في العضلات اختتما) خامسا فعند ما استوفى جميع المبادي تحققت الحركة»؛.سبزواری، ملاهادی؛ شرح المنظومه؛ جلد 5، صفحه 73
باتوجهبه تعریفی که از مفاهیم راهنمایی، علم آموز، تفکر، اطلاعات، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل و تبدیل اطلاعات به عمل ارائه شد، تعریف تفصیلی تدریس عبارت است از: «تدریس زمینهسازی برای به فعلیت رسیدن فرایند تبدیل مجهولات به معلومات در علم آموز است تا علم آموز بتواند آن قسمت از روح متحد شده با لایههای فوقانی وجودِ اشیا در سلسلهمراتب هستی که برای به فعلیت رساندن قوایش لازم است را به فعلوانفعالات جسمانی تبدیل کند.»
بهعنوانمثال هنگامیکه یک آشپز در حال تدریس آشپزی است، درواقع در حال مقدمهچینی برای به فعلیت رسیدن فرایند تبدیل مواد غذایی به آش در علم آموز است تا علم آموز بتواند آن قسمت از روح متحد شدهاش با لایههای فوقانی وجودِ مواد غذایی در سلسلهمراتب هستی که برای تبدیل غذای بالقوه به غذای بالفعل لازم است را به آشپزی صحیح تبدیل کند.
سوالی دارید؟ از ما بپرسید، کارشناسان ما در اسرع وقت با شما تماس می گیرند.
ساعد
سامانه آموزش علوم دینی