بسم الله الرحمن الرحیم

چیستی، چرایی و چگونگی روش تدریس اثربخش، تفکرگرا و مهارت محور

چکیده

درس‌های موجود به علت روش‌های غلط در انتقال علم اهدافی که برای تحصیل آن‌ها درنظرگرفته شده است را تأمین نمی¬کند. لذا برای دستیابی به اهداف تحصیلی هر علم بازنگری در روش‌های موجود انتقال علم و جایگزینی آن با روش اصولی و صحیح آن ضروری است. لذا نیازمند روش آموزشی که مبتنی بر آموزه¬های دین باشد احساس می¬شود. بر این اساس در این مقاله با رویکرد منطقی- فلسفی و با روش کتابخانه¬ای در جمع¬آوری اطلاعات و روش تحلیل مفهومی در تحلیل اطلاعات پس از تحلیل وجودی تدریس تا ذرات بنیادین آن و اشاره به نظر متفکرین اسلامی درروش آموزش و تبیین راهبرد اصلی تدریس بر اساس آیه دعوت، الگوریتم اجرایی آن‌ها بیان خواهیم کرد.

کلیدواژه ها

تدریس، راهنمایی، تفکر، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل، اراده،
فهرست

مقدمه

افرادی که قصد شروع تحصیل رادارند برای خود هدفی را از تحصیل در نظر گرفته¬اند تا با علومی که کسب می¬کنند به آن هدف برسند. به‌عنوان‌مثال شخصی که رشته مکانیک را انتخاب می¬کند، هدفش این است که تعمیرکار یا سازنده خودرو بشود، همچنین کسی که رشته پزشکی را انتخاب می¬کند، هدفش این است که مردم بیمار را درمان کند. یا شخصی که وارد حوزه علمیه می¬شود، هدفش این است که نظر خدا را در رابطه با موضوعات مبتلابه جامعه به دست بیاورد و آن را ترویج کند. اما آیا همه این افراد به هدف و مقصود خود می‌رسند؟ چه اتفاقی می¬افتد که بعضی به این هدف می‌رسند و بعضی نه؟ چرا با پدیده بیکاری جوانان تحصیل¬کرده مواجه هستیم و مدیران و صاحبان مشاغل به آن‌ها اعتماد نمی¬کنند و از دانش آن‌ها بهره نمی¬برند؟ چرا حوزویان و طلاب علوم دینی در انجام رسالت خود که فهم و تفهیم دین است کوتاهی می¬کنند و توانایی اجتهاد ندارند؟ قطعاً شبکه¬ای از علل و عوامل در بروز این وضعیت نقش داشته است؛ اما یکی از مشکلاتی که باعث بروز چنین مشکلاتی شده است و سهم بسزایی را به خود اختصاص داده است، قطعاً روش اشتباه انتقال علم به علم آموزان است. «بهترین متن¬ها اگر صحیح آموزش داده نشوند، قدرت تغییر در افکار و رفتار را نخواهند داشت، اما یک متن عادی با یک تدریس روشمند، می¬تواند سطحی از تعادل و مطلوبیت را ایجاد کند» اگر می¬خواهیم به اهداف خود در انتقال علم دست پیدا کنیم، بازنگری درروش آموزش و جایگزینی آن با روش اصولی و صحیح آن ضروری خواهد بود به‌گونه‌ای که اگر این اتفاق نیافتد، خط انتقال معارف قطع خواهد شد و علوم به نسل بعدی انتقال پیدا نخواهد کرد. بر این اساس نیازمند به روش صحیح و اصولی آموزشی هستیم که مبتنی بر آموزه¬های دین باشد و خلأ آن احساس می¬شود. در این مقاله سعی شده است تا به این نیاز پاسخ داده بشود و روش صحیح تدریس مبتنی بر آموزه¬های دین ارائه بشود مشکلات متعددی موجب شکل‌گیری وضع موجود شده؛ اما تا برنامه‌ای برای تغییر وضع موجود، وجود نداشته باشد، نمی‌توان توقع داشت که وضع موجود بهبود پیدا کند و اگر نتوانیم برنامه‌ای برای بهبود وضع موجود ارائه کنیم، شاهد کاهش ورودی حوزه‌های علمیه خواهیم بود و عملاً نیروی انسانی لازم برای محقق کردن آیه نفر را پیدا نخواهیم کرد؛ بنابراین، به ایجاد پیوست بین دروس حوزه با سیستم حوزه نیاز داریم. در این پیوست می‌خواهیم بررسی کنیم که: «هرکدام از عناوین این درس‌نامه چگونه می‌توانند در ساختار حوزه بروز و ظهور پیدا کنند و امتداد بیابند؟»

ماهیت تدریس

تدریس یعنی «راهنمایی علم آموز (مبنای انسانشناسی) برای انجام تفکری (مبنای معرفتشناسی و روش‌شناسی) که اطلاعات (مبنای علمشناسی) لازم برای رفع یک نیاز را کشف کند و به عمل تبدیل کند» مفاهیم به‌کاررفته در این تعریف، راهنمایی، علم آموز، تفکر، اطلاعات، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل و تبدیل اطلاعات به عمل هست. تا این مفاهیم واضح نشوند، مفهوم تدریس روشن نخواهد شد؛ لذا در ادامه به تعریف این مفاهیم خواهیم پرداخت. مشکلات متعددی موجب شکل‌گیری وضع موجود شده؛ اما تا برنامه‌ای برای تغییر وضع موجود، وجود نداشته باشد، نمی‌توان توقع داشت که وضع موجود بهبود پیدا کند و اگر نتوانیم برنامه‌ای برای بهبود وضع موجود ارائه کنیم، شاهد کاهش ورودی حوزه‌های علمیه خواهیم بود و عملاً نیروی انسانی لازم برای محقق کردن آیه نفر را پیدا نخواهیم کرد؛ بنابراین، به ایجاد پیوست بین دروس حوزه با سیستم حوزه نیاز داریم. در این پیوست می‌خواهیم بررسی کنیم که: «هرکدام از عناوین این درس‌نامه چگونه می‌توانند در ساختار حوزه بروز و ظهور پیدا کنند و امتداد بیابند؟»

راهنمایی یعنی فراهم‌کردن مقدمات تفکر و زمینه‌سازی برای به فعلیت رسیدن قوه تفکر. [1]

تفکر یک قوه انسانی است که باید به فعلیت برسد. این قوه زمانی به فعلیت خواهد رسید که زمینه‌ها و مقدمات لازم آن شکل‌گرفته باشد؛ لذا کار یک استاد فراهم‌کردن مقدمات و زمینه‌های به فعلیت رسیدن این قوه است.

باتوجه‌به این توضیح نقطه ارتباط تدریس باتربیت نیز مشخص خواهد شد. به این صورت که تربیت زمینه‌سازی برای به فعلیت رساندن قوای انسانی هست و ازآنجاکه یکی از قوای انسان، قوه تفکر است، جزئی از تربیت زمینه‌سازی برای به فعلیت رساندن قوه تفکر خواهد بود؛ لذا یک مربی موفق یک استاد موفق و یک استاد موفق یک مربی موفق هست

[1] این زمینه­سازی اعم است از اینکه صرفاً اطلاعات به مخاطب منتقل شود، بدون هیچ ترتیبی و بدون هیچ نظم خاصی و اینکه این اطلاعات با طرح مسأله و فرصت برای تفکر فردی، گروهی و نقد نظریات علم آموزان به آن‌ها منتقل شود.

مرحوم مظفر در کتاب المنطق فکر را این‌گونه تعریف می‌کنند: «تفکر انجام عملیات عقلانی در معلومات موجود به‌خاطر دستیابی به مطلوب است و به‌عبارت‌دیگر تفکر حرکت عقل بین معلوم و مجهول است.» [1]

ایشان در ادامه این تعریف را این‌گونه توضیح می‌دهند که: «عقل انسان هنگامی‌که با مشکل و مجهولی مواجه می‌شود و تشخیص می‌دهد که این مشکل جزء کدام قسم از مشکلات و مجهولات است، عقلش به معلوماتی که نزد انسان موجود است و مناسب با این نوع مشکل است پناه می‌برد و بین آن‌ها می‌گردد تا معلوماتی که مرتبط با مشکل است را پیدا کند. پس‌ازاینکه معلومات مرتبط با نوع مشکل را پیدا کرد، عقل این معلومات را کنار یکدیگر قرار می‌دهد تا توسط آن‌ها مشکل و مجهول را حل و معلوم کند.» [2]

و درنهایت مراحل فکر را به ترتیب ذیل بیان می‌کنند:

  1. مواجهه با مشکل (مجهول)
  2. شناخت نوع مشکل
  3. حرکت عقل از مجهول به معلومات موجود (ذاهبه)
  4. حرکت عقل بین معلومات برای به‌دست‌آوردن معلومات مناسب با مشکل (دائره)
  5. حرکت عقل از معلومات مناسب با مشکل به سمت مطلوب و مجهول (راجعه) [3]

در ادامه مراحل تفکر را به زبان ساده و در قالب دو مثال تبیین می‌کنیم.

 

a.       تطبیق مراحل تفکر بر تصور آب

۱. مواجهه با مشکل (نقطه شروع)

 فرض کنید یک زیست‌شناس می‌خواهد مقاله‌ای دررابطه‌با آب بنویسد و در آن به این مسئله پاسخ بدهد که «آب چیست؟ چه خواص و آثاری دارد؟». منتهی در تعریف آب با مشکل مواجه شده است و توانایی ارائه تعریف جامع‌ومانعی از آب را ندارد. اتفاقاً شنیده است که شما روش تعریف را در منطق فراگرفته‌اید؛ لذا نزد شما می‌آید تا به او در تعریف آب کمک کنید. شما چه می‌کنید؟

۲. شناخت نوع مشکل

در این مرحله شما باید به کمک این زیست‌شناس مشخص کنید که آب زیرمجموعه کدام‌یک از جامدها، مایع‌ها و گازها است؟

۳. ذاهبه

در این مرحله شما باید به کمک این زیست‌شناس مشخص کنید که علاوه بر آب دیگر چه مایعاتی وجود دارد؟

به کمک او این مایعات را لیست کنید؛ مثلاً اسید، آب‌پرتقال و …

۴. دائره

در این مرحله باید به کمک این زیست‌شناس خصوصیات و آثار تک‌تک این مایعات را لیست کنید و تا جایی این کار را انجام بدهید که یک خصوصیت و شاخصه‌ای در آب پیدا کنید که در دیگر مایعات وجود نداشته باشد.

مثلاً بررسی کنید که اسید چه خصوصیاتی دارد و چه خصوصیتی در اسید وجود دارد که در سایر مایعات وجود ندارد؟ یا اینکه تمام خصوصیات آب‌پرتقال را بررسی کنید تا خصوصیتی را در آن پیدا کنید که در سایر مایعات وجود ندارد. یا اینکه وجه امتیاز آب چیست؟

مثلاً به این نتیجه می‌رسید که وجه امتیاز آب «بی‌بو، بی‌رنگ و بی‌مزه بودن» است.

۵. راجعه:

در این مرحله باید وجوه اشتراک آب با سایر مایعات را با وجه امتیاز و افتراق آن با سایر مایعات ترکیب کنید. (وجه اشتراک+ وجه امتیاز= تعریف آب)

مثلاً: مایع+ بی‌بو، بی‌رنگ و بی‌مزه = آب مایعی بی‌بو، بی‌رنگ و بی‌مزه است

 

 

b.       تطبیق مراحل تفکر بر تصدیق خداوند حکیم است
  1. مواجهه با مشکل (نقطه شروع):

فرض کنید در دهه اول محرم برای تبلیغ به دانشگاه رفتید و به‌خاطر سخنرانی عالمانه و زیبایی که داشته‌اید مقبولیت و جایگاهی نزد دانشجویان و اساتید دانشگاه پیدا کرده‌اید. به همین خاطر دانشجویان و اساتید دانشگاه بحث و گفتگو با شمارا ارزشمند می‌دانند و فکر می‌کنند شما می‌توانید به سؤالات آنان پاسخ قانع‌کننده بدهید. دانشجویان یکی‌یکی سؤالات خود را مطرح می‌کنند و پاسخ قانع‌کننده از شما دریافت می‌کنند. دراین‌بین یکی از شما می‌پرسد که چرا خداوند حکیم است؟ چرا مسلمانان باید زیردست باشند و مستکبران که با او مخالفت می‌کنند این‌همه از انواع و اقسام امکانات برخوردار باشند؟ واقعاً جایگاه این امکانات و نعمات دنیایی این است که در اختیار کافران و مستکبران باشد یا اینکه در اختیار مسلمانان؟ در راه عزت و اعتلای جایگاه کافران خرج شود یا در راه عزت و اعتلای جایگاه مسلمانان؟

  1. شناخت نوع مشکل:

در این مرحله شما باید بررسی کنید که قضیه «خداوند حکیم است» از حیث هیئت و ماده چه نوع قضیه‌ای است؟ و چه علمی متکفل بحث از این گزاره است؟ اگر خواسته باشیم پاسخ سؤال «چرا خداوند حکیم است؟» را پیدا کنیم باید در چه علمی به دنبال آن بگردیم؟

این قضیه اصطلاحاً قضیه حملیه است، علم کلام متکفل پاسخ به این سؤال است.

  1. ذاهبه:

در این مرحله شما باید به سراغ منابعی که حاوی اطلاعات هستند بروید.

منابع اطلاعاتی به صورت‌های مختلف وجود دارند: تجربیات و مشاهدات خود، اشخاص (صاحبان تجربه و مشاهده‌کنندگان+ صاحب‌نظران)، تصاویر (عکس و فیلم= مواد بصری)، گفتارها (گفتگوها، مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها= مواد سمعی)، اشیا، اماکن و نوشتارها (کتاب، مقاله، سند، یادداشت، لوح و تابلو، ریزفیلم)، چند رسانه‌ای‌ها (سی‌دی‌ها و نرم‌افزارها)

به‌عنوان‌مثال برای پاسخ به این سؤال می‌توانید به کتاب آموزش عقاید مراجعه کنید و پاسخ خود را در آن بیابید یا به استاد عقاید خود مراجعه کنید تا شمارا در یافتن استدلال راهنمایی کند.

  1. دائره:

در این مرحله شما باید:

1- موضوع قضیه حملیه را در جایگاه حد اصغر قرار دهید و محمول قضیه حملیه را در جایگاه حداکبر قرار دهید.

2- تمامی محمولات که قابل‌حمل و قابل‌سلب از حد اصغر و حداکبر هستند و تمامی موضوعاتی که حد اصغر و حداکبر قابل‌حمل و سلب از آن‌ها هستند را شناسایی کنید.

از بین محمولاتی که قابل‌حمل بر حد اصغر و حداکبر هستند محمولی که در این دو مشترک است را پیدا کنید.

به‌عنوان‌مثال:

  1. خداوند را در جایگاه حد اصغر قرار دهید و حکیم را در جایگاه حداکبر.
  2. بررسی کنید که چه محمولاتی قابل‌حمل و سلب بر حد اصغر و حداکبر است و حداکبر و حد اصغر قابل‌حمل و سلب از چه موضوعاتی است؟ (مثلاً: علم، بی‌نیازی، عدالت و … بر خداوند قابل‌حمل است و جهل، نیازمندی، ظلم و … از خداوند قابل سلب است) (مثلاً: حکمت قابل‌حمل بر علم، بی‌نیازی، قدرت، اراده و … است حکیم قابل سلب از جهل، ظلم و … است.)
  3. از بین محمولات و موضوعاتی که قابل‌حمل بر حداکبر و حد اصغر و حداکبر و حداکبر قابل‌حمل بر آن است محمول و موضوعی که بین این دو مشترک است را پیدا کنید (مثلاً: علم)
  1. راجعه:

چینش صغری و کبری

یعنی اینکه بگویید: خداوند علیم است. علیم حکیم است. پس خداوند حکیم است.

[1] اجراء عملیة عقلیة فی المعلومات الحاضرة لأجل الوصول إلی المطلوب و المطلوب هو العلم بالمجهول الغائب. و بتعبیر آخر أدق ان الفکر هو: «حرکة العقل بین المعلوم و المجهول»؛ الحیدری؛ السیدرائد؛ المقررفی شرح منطق المظفر؛ صفحه 32

[2] و تحلیل ذلک: أن الانسان إذا واجه بعقله المشکل (المجهول) و عرف انه من أی أنواع المجهولات هو، فزع عقله إلی المعلومات الحاضرة عنده المناسبة لنوع المشکل، و عندئذ یبحث فیها ویتردد بینها بتوجیه النظر إلیها، ویسعی إلی تنظیمها فی الذهن حتی یؤلف المعلومات التی تصلح لحل المشکل، فإذا استطاع ذلک و وجد ما یؤلفه لتحصیل غرضه تحرک عقله حینئذ منها إلی المطلوب، أعنی معرفة المجهول و حل المشک؛ الحیدری؛ السیدرائد؛ المقررفی شرح منطق المظفر؛ صفحه 32

[3] «فتمر علی العقل – إذن – بهذا التحلیل خمسة أدوار:
1. مواجهة المشکل (المجهول).
2. معرفة نوع المشکل، فقد یواجه المشکل و لا یعرف نوعه.
3. حرکة العقل من المشکل إلی المعلومات المخزونة عنده.
4. حرکة العقل – ثانیاً – بین المعلومات، للفحص عنها و تألیف ما یناسب المشکل و یصلح لحله.
5. حرکة العقل – ثالثاً – من المعلوم الذی استطاع تألیفه مما عنده إلی المطلوب». الحیدری؛ السیدرائد؛ المقررفی شرح منطق المظفر؛ صفحه 33

اطلاعات و علم در لغت یعنی: دانستن، آگاهی، ادراک، معرفت. علم نقیض جهل است. علم یعنی ادراک حقیقت یک چیز[1]

اما در اصطلاح، دارای معانی اصطلاحی گوناگونی است که ذیلاً به آن‌ها اشاره می‌شود:

  1. مطلق فهم و آگاهی (اعم از علم حصولی و علم حضوری)
  2. علم حصولی (اعم از تصور و تصدیق)
  3. تصدیق (اعم از تصدیق ظنی و تصدیق جزمی)
  4. تصدیق جزمی (اعم از تصدیق جزمی مطابق با واقع و تصدیق جزمی غیر مطابق با واقع (جهل مرکب))
  5. جزم مطابق با واقع
  6. جزم مطابق با واقع زوال‌ناپذیر (هیچ شبهه و اشکالی به‌این‌علت که جزم (معلول) همراه با دلیل (علت) خود است توان ازبین‌بردن آن را ندارد)
  7. تصورات کلی (معقولات)
  8. قضیه ترکیبی (قضیه تحلیلی، قضیه‌ای است که محمول آن در معنای موضوعش هست؛ یعنی اگر موضوع را معنا کنیم محمول از آن استخراج می‌شود)
  9. مجموعه‌ای از قضایای متناسب (مقصود مجموعه قضیه‌هایی که مناسبتی بین آن‌ها در نظر گرفته‌شده، هرچند قضیه‌های شخصی و خاص باشند)
  10. مجموعه قضایای کلی متناسب (اعم از علوم حقیقی و اعتباری)
  11. علوم حقیقی (علوم غیرقراردادی)
  12. علوم‌تجربی (مجموعه‌ای از قضیه‌های کلی حقیقی که از راه تجربه حسی و مشاهده به‌دست‌آمده‌اند.) [2]
  13. علم حضوری

 

مقصود از علم در اصطلاح این درس‌نامه، علم به معنای سیزدهم آن یعنی خصوص علم حضوری است.

مشهور حکماً علم را به «حصول صوره الشیء عندالعقل» تعریف کرده‌اند، اما ازآنجاکه این تعریف جامع علم حضوری و مانع علم حصولی نیست[3]، مفهوم علم نیازمند به تعریف بهتر و دقیق‌تری از تعریف مشهور است؛ لذا تعریف بهتر «حضور مجرد عند مجرد» است و تعریف دقیق‌تر «حضور شیء لشیء» است[4] و به‌عبارت‌دیگر علم، «اتحاد روح با لایه‌های فوقانی وجودِ اشیا در سلسله‌مراتب هستی» [5] است

محسنات این تعریف:

  1. جامعیت و مانعیت؛ جامع است؛ زیرا شامل علم حضوری می‌شود و مانع است؛ زیرا شامل علم حصولی نمی‌شود
  2. دلالت بر تجرد علم[6]
  3. دلالت بر تجرد عالم؛ عالم نیز مجرد است

طبق این دیدگاه علم فرایندی است در درون که بیرون را برای شما کشف می‌کند. علم از بالابه‌پایین است نه از پایین‌به‌بالا. علم از بیرون نیست؛ یعنی این‌گونه نیست که از خارج بیاید در من. علم آن موقع است که نفس مجرد من با یک موجود مجرد ارتباط برقرار می‌کند و به‌واسطه احاطه‌ای که آن موجود مجرد بر موجود دیگر دارد، به آن موجود دیگر علم پیدا خواهیم کرد؛ این کتاب در عالم تجرد یک حقیقتی دارد، من با آن حقیقت مرتبط می‌شوم و به‌واسطه احاطه‌ای که آن حقیقت مجرد به کتاب و خصوصیات مادی آن دارد، به خصوصیات مادی کتاب، رنگ کتاب، شکل کتاب و … پی می‌برم. مشائین می‌گفتند که حس از عالم خارج منفعل می‌شود و کلی می‌شود درصورتی‌که علامه طباطبایی برعکس نظر مشاء را مطرح می‌کنند.

[1] استاد واسطی، عبدالحمید؛ روش تدریس با اقتباس از نظر اسلام به علم و علم‌آموزی؛ صفحه 32

[2] مؤلف: فیاضی، غلامرضا؛ تدوین و نگارش: رضایی، مرتضی؛ شریفی، احمدحسین؛ درآمدی بر معرفت شناسی؛ صفحه 54 الی 63

[3] طبق نظر علامه طباطبایی حقیقت علم، علم حضوری است و علم حصولی اصلاً علم نیست و اعتباری ذهنی است که در ادامه از آن بحث خواهیم کرد. طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکم؛ مرحله 11، فصل اول، صفحه 921.

[4] همان

[5] استاد واسطی، عبدالحمید؛ روش تدریس با اقتباس از نظر اسلام به علم و علم‌آموزی؛ صفحه 35

[6] حصول (وجود) شیئی برای شیئی دو گونه است. یک‌وقت آن شیء حاصل‌شده بالقوه است و یک‌وقت بالفعل است؛ اگر بالقوه باشد، اینجا حضور صدق نمی­کند چون حضور یعنی تمام آن شیء بالفعل حاضر باشد؛ و اگر بالفعل باشد، اینجا وجودش حضور دارد، حضور یعنی تمام آن وجود هست و غیبتی در کار نیست. حصول یا همراه با غیبت است یا همراه با غیبت نیست به حصولی که همراه با غیبت نیست، حضور گفته می­شود؛ به‌عبارت‌دیگر حضور مختص به مجردات است و چون بخشی از شیء مادی بالفعل نیست و فقط بخشی از آن بالفعل است. لذا حاضر نیست. آن صورت علمیه را ثابت کردیم که مجرد است و وقتی مجرد است یعنی بالفعل است و وقتی بالفعل است یعنی حاضر است. وقتی حضور می­گوییم تجرد از آن فهمیده می­شود زیرا موجود مادی نمی­تواند حاضر باشد و فقط موجود مجرد می­تواند حاضر باشد.

a.       تعریف نیاز

«نیاز خلئی در وضع موجود است که به قوه تعلق می‌گیرد و توسط قوای نفسانی[1] به فعلیت می‌رسد»

به‌عنوان‌مثال مایتحلل خلأیی در بدن است که به غذای بالقوه تعلق می‌گیرد و توسط قوه غاذیه به فعلیت می‌رسد. [2]

در ادامه به توضیح جنس و فصل این تعریف می‌پردازیم:

 

b.       خلأ

نیاز یک امر عدمی است و امور عدمی توسط مقایسه دو امر وجودی انتزاع می‌شوند؛ پس‌نیاز توسط مقایسه دو امر وجودی انتزاع شده است.

یکی از این دو امر وجودی وضع موجود است و دیگری فعلیت قوه است

به‌عنوان‌مثال نیاز به غذای بالقوه از مقایسه بدن تحلیل رفته و بدن + بدل مایتحلل انتزاع می‌شود.

ان‌قلت: نیاز یک کیف نفسانی است و مثل محبت و غم و قصه و … نه یک امر عدمی. به‌عنوان‌مثال وقتی می‌خواهیم نیازی را مطرح کنیم، گفته می‌شود: «نسبت به فلان شیء احساس نیاز می‌کنم» یعنی نیاز یک نوع حس درونی و یک نوع کیف نفسانی هست نه یک امر عدمی

قلت: اگر نیاز یک کیف نفسانی باشد، در جایی که به یک شیء واقعاً نیاز داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمی‌کنیم نیاز صدق نمی‌کند؛ چراکه نیاز یک کیف نفسانی است و در جایی که واقعاً نیاز به یک شیء داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمی‌کنیم کیف نفسانی وجود ندارد

به‌عنوان‌مثال انسانی که در زندگی خود آرامش ندارد؛ ولی نسبت به این موضوع احساس نیاز نمی‌کند طبق تعریف شما این آدم نیاز به آرامش ندارد یا انسانی که گرسنه است؛ ولی به‌خاطر بیماری نسبت به غذا احساس نیاز نمی‌کند نیاز به غذا ندارد.

درصورتی‌که درواقع این‌گونه نیست. در جایی که به یک شیء واقعاً نیاز داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمی‌کنیم نیاز صدق می‌کند.

انسانی که در زندگی خود آرامش ندارد؛ ولی نسبت به این موضوع احساس نیاز نمی‌کند واقعاً نیاز دارد یا انسانی که گرسنه است؛ ولی به‌خاطر بیماری نسبت به غذا احساس نیاز نمی‌کند نیاز به غذا دارد

پس نیاز یک کیف نفسانی نیست

 

c.       وضع موجود

این قوه که توسط قوای نفسانی به فعلیت می‌رسد، یک جوهر قائم به خود نیست، بلکه یک عرض و قائم به موضوعی است که حامل آن هست، موضوعی را که حامل آن هست ماده و وضع موجود می‌نامیم «کل حادث زمانی مسبوق بقوه و ماده تحمل‌ها»

به‌عنوان‌مثال بدنی که تحلیل رفته، وضع موجود، ماده و حامل غذای بالقوه است

 

d.       فعلیت و قوه

«وجود الشیء فی الاعیان بحیث یتریتب علی آثاره المطلوبه منه یسمی فعلاً و یقال: ان وجوده بالفعل و امکانه الذی قبل تحققه یسمی قوه، و یقال: ان وجوده بالقوه» [3]

به‌عنوان‌مثال غذایی که هضم می‌شود و جزئی از بدن می‌شود و آثار بدن را از خود بروز می‌دهد، به فعلیت رسیده است و همین غذا قبل از هضم بالقوه جزئی از بدن انسان هست

 

e.       شاخص نیاز

ازآنجاکه ممکن است انسان نسبت به بعضی از چیزهایی که نیاز ندارد، احساس نیاز کند و به‌عبارت‌دیگر نیاز کاذب داشته باشد، یا نسبت به چیزهایی که نیاز دارد احساس نیاز نکند، لازم است شاخص و معیاری برای نیاز ارائه شود تا انسان بر اساس آن معیار نیازهایی را که حس می‌کند ارزیابی کند. اگر منطبق بر آن شاخص بود، بفهمد نیازش واقعی است و اگر منطبق بر آن نبود، متوجه بشود نیازی که حس کرده است کاذب و غیر مطابق با واقع بوده است.

ازآنجاکه شاخص‌ها لوازم بین بالمعنی الاخص تعاریف هستند و تابعی از نوع نگاه ما به مفاهیم هستند این شاخص‌ها را باید از تعریف نیاز به دست بیاوریم

در تعریف نیاز گفته آمد که «نیاز خلئی در وضع موجود است که به قوه تعلق می‌گیرد و توسط قوای نفسانی به فعلیت می‌رسد»

باتوجه‌به تعریف نیاز، شاخص آن، شاخص سه‌بعدی ذیل است:

  1. نیاز توسط قوای نفسانی به فعلیت می‌رسد
  2. نیاز به یک قوه تعلق می‌گیرد
  3. نیاز یک امر عدمی است؛ لذا امور وجودی نیاز نیستند

یعنی نیاز آن چیزی است که این سه شاخص بر آن قابل‌تطبیق باشد و الا اگر حتی یکی از این سه شاخص قابل‌تطبیق بر آن نباشد، آن چیز نیاز نخواهد بود.

 

f.        رفع نیاز

«رفع نیاز» عبارت است از «به فعلیت رسیدن یک قوه»؛ به‌عنوان‌مثال مایتحلل خلئی در بدن است که به غذای بالقوه تعلق می‌گیرد و توسط قوه غاذیه به فعلیت می‌رسد در اینجا مایتحلل، نیاز است و غذای بالقوه، غذایی است که وارد معده می‌شود و شبیه جسم انسان نیست و غذای بالفعل، غذایی است که توسط قوه غاذیه شبیه جسم انسان و بدل مایتحلل می‌شود. در این مثال فرایند تبدیل غذای بالقوه به غذای بالفعل رفع نیاز است.

تذکر: باتوجه‌به تعریف نیاز تعبیر «رفع نیاز» یک تعبیر مجازی و با مسامحه هست زیرا نیاز چیزی نیست تا قابل‌رفع باشد؛ به‌عبارت‌دیگر وقتی گفته می‌شود «نیازش را برطرف کرد» این قضیه یک «قضیه عدمی» است[4]

[1] در رابطه با «قوای نفسانی» حدود پنج الی شش کتابی که نگاه شد، تعریفی از آن ارائه نشده بود

[2] «تعریف قوه غاذیه: «غاذیه قوه‌ای است که ماده‌ای را از خارج وارد جسم گیاه و حیوان و انسان می‌شود، ولی شبیه جسم نیست و به آن غذای بالقوه گویند، به ماده‌ای شبیه جسم آن‌ها، یعنی به غذای بالفعل تبدیل می‌کند.» عبودیت، عبدالرسول؛ درآمدی به‌نظام حکمت صدرایی، جلد سوم، ص 166

[3] طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکمه؛ جلد سوم، صفحه 754

[4] گاها ذهن عدم مضاف (عدم العله) را حمل بر عدم مضاف دیگری (عدم المعلول) می‌کند. به این صورت که به دو وجود (وجود العله و وجود المعلول) عدم را اضافه می‌کند. درنتیجه دو عدم متمایز می‌شوند. (عدم العله و عدم المعلول) سپس همان‌گونه که دو وجود مضاف‌الیه بر یکدیگر حمل می‌شوند (وجود العله عله لوجود المعلول) یکی از دو عدم مضاف را بر دیگری حمل می‌کند و قضیه‌ای عدمی تشکیل می‌دهد. (عدم العله، عله لعدم المعلول) به این قضیه عدمی «قضیه عدمیه» گفته می‌شود. این قضایا مجاز عقلی هست؛ و ذهن اضطراراً و غیرارادی چنین قضایایی را تولید می‌کند. طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکمه؛ مرحله اول، فصل چهارم

کشف همان علم است، یعنی اتحاد روح با لایه‌های فوقانی وجودِ اشیا در سلسله‌مراتب هستی و علم حضوری به آن.

آکارئون

عمل یا رفتار عبارت است از فعل‌وانفعالات جسم انسان؛ روابطی که جسم انسان با سایر موجودات هستی برقرار می‌کند، رفتار نام دارد.

آکارئون

تبدیل اطلاعات به عمل یک فرایند است. اطلاعات زمانی به عمل تبدیل می‌شود که این مراحل طی شود. این مراحل عبارت‌اند از:

  1. تصور فعل
  2. تصدیق به فایده فعل
  3. ایجاد شوق و انگیزه نسبت به فعل
  4. اراده انجام فعل
  5. انجام فعل[1]

هنگامی‌که موجود دارای اراده (حیوان و انسان) فعلی را انجام می‌دهد، پنج مرحله طی خواهد شد تا این فعل صورت می‌گیرد. به‌عنوان‌مثال هنگامی‌که انسان آبی می‌نوشد یا غذایی می‌خورد یا کتابی را مطالعه می‌کند، قبل از شکل‌گیری و صدور این فعل ابتدا انسان این فعلی که می‌خواهد انجام بدهد را تصور می‌کند؛ یعنی در ذهن خود «خوردن آب» را تصور می‌کند. سپس می‌سنجد که «آیا این خوردن آب برای من فایده دارد یا خیر؟» درصورتی‌که پاسخ به این مسئله مثبت بود و به این نتیجه رسید که «خوردن آب برای من مفید است» نسبت به خوردن آب انگیزه پیدا خواهد کرد و نسبت به آن مشتاق خواهد شد؛ سپس اراده می‌کند که آب بخورد و درنهایت «عمل و رفتار» که فعل‌وانفعالات جسمانی انسان است صورت می‌گیرد و جسم انسان با آب رابطه برقرار می‌کند و آب‌خورده می‌شود.

[1] »تحرّك منّا له مبادي خمسة إذ لا بدّ للمراد *** تصور بغاية تصديق فمن نزوعية التشويق‏ *** ثم عقيب الشوق عزم صمما تحريك ما في العضلات اختتما

ثمّ أردنا تعديد المبادي التي لكل حركة إراديّة فقلنا: (تحرك) إراديّ (منّا له مبادي خمسة إذ لا بدّ للمراد تصوّر) أي لا بدّ من تصوّرنا للمراد أوّلا ثم (بغاية تصديق) أي لا بدّ ثانيا من التصديق بفائدة ذلك المراد (فمن نزوعية) أي القوة الشوقية فإنّها تسمّى نزوعية أيضا كما تسمّى باعثة أيضا (التشويق) ثالثا (ثمّ عقيب الشوق) إذا أكّد (عزم صمما) رابعا و هو الإرادة ثمّ (تحريك ما) أي قوّة (في العضلات اختتما) خامسا فعند ما استوفى جميع المبادي تحققت الحركة»؛.سبزواری، ملاهادی؛ شرح المنظومه؛ جلد 5، صفحه 73

باتوجه‌به تعریفی که از مفاهیم راهنمایی، علم آموز، تفکر، اطلاعات، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل و تبدیل اطلاعات به عمل ارائه شد، تعریف تفصیلی تدریس عبارت است از: «تدریس زمینه‌سازی برای به فعلیت رسیدن فرایند تبدیل مجهولات به معلومات در علم آموز است تا علم آموز بتواند آن قسمت از روح متحد شده با لایه‌های فوقانی وجودِ اشیا در سلسله‌مراتب هستی که برای به فعلیت رساندن قوایش لازم است را به فعل‌وانفعالات جسمانی تبدیل کند.»

به‌عنوان‌مثال هنگامی‌که یک آشپز در حال تدریس آشپزی است، درواقع در حال مقدمه‌چینی برای به فعلیت رسیدن فرایند تبدیل مواد غذایی به آش در علم آموز است تا علم آموز بتواند آن قسمت از روح متحد شده‌اش با لایه‌های فوقانی وجودِ مواد غذایی در سلسله‌مراتب هستی که برای تبدیل غذای بالقوه به غذای بالفعل لازم است را به آشپزی صحیح تبدیل کند.

راهبرد تدریس

گفته آمد که تدریس عبارت است از: «زمینه‌سازی برای به فعلیت رسیدن فرآیند تبدیل مجهولات به معلومات در علم آموز تا بتواند آن قسمت از روح متحد شده با لایه¬های فوقانی وجودِ اشیاء در سلسله‌مراتب هستی که برای به فعلیت رساندن قوایش لازم است را به فعل‌وانفعالات جسمانی تبدیل کند.» بر اساس این تعریف، یک استاد باید زمینه اتحاد بین روح علم آموز با لایه¬های فوقانی وجودِ اشیاء در سلسله‌مراتب هستی را فراهم کند و این کار را به¬گونه¬ای انجام دهد که علم آموز بتواند روح متحد شده با لایه¬های فوقانی اشیاء را به فعل‌وانفعالات جسمانی تبدیل کند و با استفاده از آن قوایش را به فعلیت برساند؛ حال این سوال مطرح می¬شود که استاد چگونه باید زمینه اتحاد بین روح علم آموز با لایه¬های فوقانی اشیاء را فراهم کند و چگونه این توانمندی را در علم آموز ایجاد کند؟

راهبرد تدریس

به استناد آیه شریفه «اُدْعُ اِلي سَبيِلِ ربِِّك بِالحِكْمَهِْْ والمَوعِظَهِْْ الحَسَنَهِْْ وجَادِلـْهُم بِالَّتِي هِيَ اَحْسَن ُ» پاسخ این مسأله عبارت است از: 1. تبيين مطلب درس با استفاده از معادلات و قوانين هستي، به‌طوری‌که منطقي بودن مطلب درس براي علم آموز ملموس شود. (حكمت) (استادی که بتواند منطقی و برتر بودن مطلب درس را ثابت کند، خواهد توانست بین روح علم آموز و لایه¬های فوقانی وجودِ اشیاء اتحاد برقرار کند.) 2. تشريح مطلب درس با ارائه نتايج مثبت عمل به آن و ضررهاي ناديده گرفتن آن، به‌طوری‌که تأثير مطلب در روند زندگي براي علم آموز مشهود شود. (موعظه حسنه) (استادی که بتواند مفید بودن مطلب درس را ثابت کند، خواهد توانست علم آموز را به این سطح برساند که بتواند این روح متحد شده با لایه¬های فوقانی اشیاء را به فعل‌وانفعالات جسمانی تبدیل کند و با استفاده از آن قوایش را به فعلیت برساند.) 3. عرضه مطالب مشابه و رقيب و مقايسه آن‌ها با يكديگر براي كشف نقاط ضعف و قوت، به‌طوری‌که برتري مطلب درس بر موارد مشابه براي علم آموز معلوم گردد. (جدال احسن) حال کدام‌یک از حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن، راهبرد اصلی تدریس است؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت که راهبرد اصلی تدریس، عبارت است از موعظه حسنه و تدریس کاربردی. استادی خواهد توانست تدریس موفقی داشته باشد که به‌صورت کاربردی تدریس کند و حکمت و جدال احسن مقدمه تدریس هستند. حکمت موجب می¬شود تا منطقی بودن مطلب درس برای علم آموز روشن بشود و با اطمینان خاطر به مطلب درس عمل کند و جدال احسن ازآنجاکه موجب روشن شدن نقاط اشتراک و افتراق مطلب درس با نظرات رقباء خواهد شد، موجب روشن شدن برتری درس نسبت به آن‌ها خواهد شد

سطوح فهم

کاربرد چیست؟ اگر راهبرد اصلی تدریس، تدریس کاربردی است و یک استاد موفق کسی است که بتواند به‌صورت کاربردی تدریس کند، کاربرد چه خواهد بود؟ در بخش نگرش گفته آمد که علم و اطلاعات درواقع همان وجود مجرد عالم است که با وجودات مجرد اشیاء در سلسله‌مراتب هستی متحد شده است. بر این اساس همان‌گونه که وجود اشیاء مراتب دارد، نفس انسانی نیز به هر میزانی که با آن مراتب ارتباط برقرار کند، نسبت به آن وجود علم و اطلاع پیدا خواهد کرد؛ به‌عبارت‌دیگر همان‌گونه که وجود اشیاء مراتب دارد، علم به آن‌ها و فهم حقیقت آن‌ها نیز دارای مراتب خواهد بود. به‌عنوان‌مثال هنگامی‌که این خطوط را می‌بینم، درواقع روح مجرد من با آن قسمت از حقیقت مجرد این خطوط که در مراتب فوقانی هستی قرار دارد متحد می¬شود و از طریق احاطه¬ای که آن حقیقت مجرد به این خطوط مادی دارد، به این خطوط علم پیدا می¬کنم. این خطوط در هریک از عوالم فوقانی خود وجودی دارد که آن وجود بر مراتب مادون خود احاطه دارد؛ مثلاً این خطوط در عالم مثال وجودی دارد که بر وجود مادی آن احاطه دارد. این خطوط در عالم عقول وجودی دارد که بر وجود مثالی این خطوط احاطه دارد. همچنین نفس من در هریک از این عوامل وجودی دارد که بر مراتب مادون خود احاطه دارد. نفس من در عالم مثال وجودی دارد که بر وجود مادی من احاطه دارد. نفس من در عالم عقول وجودی دارد که بر وجود من در عالم مثال احاطه دارد. هنگامی‌که وجود مثالی من باوجود مثالی این خطوط ارتباط برقرار کند و متحد بشود، به میزان احاطه¬ای که آن وجود مثالی به وجود مادی این خطوط دارد، من نسبت به این خطوط علم پیدا خواهم کرد؛ و اگر وجود عقلانی من در عالم عقول باوجود عقلانی این خطوط ارتباط برقرار کرد و متحد شد، به میزان احاطه¬ای که آن وجود عقلانی به وجود مادی این خطوط دارد، من نسبت به این خطوط علم پیدا خواهم کرد. به این صورت علم به حقائق هستی و فهم آن‌ها دارای مراتب و سطوح گوناگونی خواهد شد که از آن به سطوح فهم تعبیر خواهد شد. این سطوح فهم عبارت‌اند از سطح فهم اولیه، سطح فهم کاربردی، سطح فهم تحلیلی، سطح فهم استدلالی و سطح فهم شهودی. شاخص تدریس کاربردی دستیابی علم آموزان به سطح فهم کاربردی است. در اینجا این مسأله مطرح می¬شود که استاد چگونه باید مفید بودن مطلب درس را ثابت کند و شاگرد را به سطح فهم کاربردی برساند؟ بخش راهکارها پاسخ به این مسأله هست.

راهکار تدریس

بر اساس روایات «حُسْنُ السُّوًالِ نِصْفُ العِلمِ. إنَّ هذا العِلم عَلَیه قُفلٌ وَ مِفتَاحُهَ السؤال إضْربُوا بَعضَ الرَّأيِ ببَعْضٍ يَتَوَلـَّدُ مِنهُ الصَّوَابُ ؛ إعْقِـلُوا الخَبَرَ عَقْلَ دِیَايَهْ لا عَقْلَ رِیَايَهْ. ؛ كُونُوا نَقَّادَ الكَلامِ الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنهُ. » استادی می¬تواند مفیدبودن مطلب درس را برای علم آموز ثابت کند که درسش را با طرح یک مسئله شروع کند، فرصت مقایسه، تحلیل و نقد نظرات برای علم‌آموزان ایجاد کنند و درنهایت به آن‌ها تمرینات کاربردی ارائه کند. همچنین گفته آمد که تدریس «زمینهسازی برای به فعلیت رسیدن فرایند تبدیل مجهولات به معلومات است» ترکیب این روایات و فرایند تدریس موجب شکلگیری الگوریتم تدریس به‌صورت زیر است
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://lms.editone.ir/?p=9273

سوالی دارید؟ از ما بپرسید، کارشناسان ما در اسرع وقت با شما تماس می گیرند.

ساعد

سامانه آموزش علوم دینی